pourebrahims



 

" ح" پسرم  بعداز یک هفته آمده با یک ظرف حلیم نذری 

دستشان درد نکند  . نذرشان قبول 

چند دقیقه ای می نشیند

میوه تعارفش میکنم

میگوید  : چون فلان غذا را خورده ام می ترسم میوه بخورم . ممکن است  ترش کنم 

چند کلامی حرف نزده میگوید باید بروم

عجله داره و میخواهد برود  .

میگوید : میخواهم زودتری به خانه مادر زن جان بروم تا در شستن دیگ و ظرف و ظروف کمکشان باشم .

خداحافظ 

خدانگهدارت پسرم 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

:) مشاوره روانشناسی هدایت تحصیلی کوچینگ طرحواره این روزهایِ من تربیت بدنی ناحیه3 ورزش 1989-05-19احضار جن Superior Affairs پارکت آموزشگاه مجازی طراحی سایت زارامگ ازدواج موقت عفت